مهم ترین دارایی بانتن [ فصل ۳ ]
فصل ۳ و پارت۵
از زبان اینا:
دست کوکو بود
کوکو: هینا ... هینا پاشو
هینا: هوومممم * از خواب بیدار شدی*
کوکو: هینا حواست هست؟ تا مایکی نیومده باید چیزی رو بت بگم
هینا: چیزی شده؟
کوکو: خب ... راستش نمیدونم چطوری بگم...مایکی... باید از دستش فرار کنی
هینا: چرا؟
کوکو: اون داره بت خیانت میکنه و ت متوجه نیستی
هینا: اما من مطمئنم اون خیانت نمیکن...
کوکو: بنظرت بزرگ ترمی مافیای ژاپن هر شب با یکی نی؟
هینا:.....
کوکو: باید برم ولی خوب ب حرفم فک کن ... و یادت باشه اون ت لحطه رفتارش تغیر میکنه ... اگه کمک خواستی رو من حساب کن
و آروم از اتاق خارج شد
ت بغضت گرفت
هینا: چطوریییی؟؟؟؟.....چراااا اجازه دادم دلمو بدست بیاره ک الان داره بهم...
مایکی: با کی حرف میزنی هینا؟
هینا: ... هیش..کی
مایکی فهمید ناراحتی **
هینا: مایکی... میشه تنهام بزاری؟ لطفا
مایکی: خیلی خب و از اتاق رفت
مایکی فهمید از دستش ناراحتی ***
ت بیشتر ت خودت جمع شدی و آنقدر گریه کردی ک خوابت برد
از زبان مایکی:
ی چیزی شده ک هینا ناراحته ... کسی چیزی بش گفته؟
باید دوربینا چک شه
به سمت اتاق مدیریت رفتم و واردش شدم
کسی توش نبود به سمت میز اصلی رفتم ک جلوش کلی لب تاب و کامپیوتر و وسایل هوشمند بود
مایکی: خب هینا حدود ساعت ۱۰ بیدار شده پس ی ربع قبلش باید چک کنم
زدم رو ساعت ۹ و ۴۵ دقیقه و فیلمو دیدم
کوکونوی ودرد اتاق شد و ۱۰ و ربع بیرون اومد انگار میدونست من یاعت ۱۰ و ۲۰ دقیقه میام ک دقیق برنامه ریزی کرده
مایکی: هع ... اصلا متوجه دوربین نشده .. کوکونوی خنگ .. معلوم نیست به هینا چی گفته ک اونو ناراحت کرده... کوکونوی ..تنها عشق زندگیمو ناراحت کردی.. زندگی برات نمیزارم
و از اتاق بیرون اومدم
ادامه دارد...
لایک و فالوووووو
از زبان اینا:
دست کوکو بود
کوکو: هینا ... هینا پاشو
هینا: هوومممم * از خواب بیدار شدی*
کوکو: هینا حواست هست؟ تا مایکی نیومده باید چیزی رو بت بگم
هینا: چیزی شده؟
کوکو: خب ... راستش نمیدونم چطوری بگم...مایکی... باید از دستش فرار کنی
هینا: چرا؟
کوکو: اون داره بت خیانت میکنه و ت متوجه نیستی
هینا: اما من مطمئنم اون خیانت نمیکن...
کوکو: بنظرت بزرگ ترمی مافیای ژاپن هر شب با یکی نی؟
هینا:.....
کوکو: باید برم ولی خوب ب حرفم فک کن ... و یادت باشه اون ت لحطه رفتارش تغیر میکنه ... اگه کمک خواستی رو من حساب کن
و آروم از اتاق خارج شد
ت بغضت گرفت
هینا: چطوریییی؟؟؟؟.....چراااا اجازه دادم دلمو بدست بیاره ک الان داره بهم...
مایکی: با کی حرف میزنی هینا؟
هینا: ... هیش..کی
مایکی فهمید ناراحتی **
هینا: مایکی... میشه تنهام بزاری؟ لطفا
مایکی: خیلی خب و از اتاق رفت
مایکی فهمید از دستش ناراحتی ***
ت بیشتر ت خودت جمع شدی و آنقدر گریه کردی ک خوابت برد
از زبان مایکی:
ی چیزی شده ک هینا ناراحته ... کسی چیزی بش گفته؟
باید دوربینا چک شه
به سمت اتاق مدیریت رفتم و واردش شدم
کسی توش نبود به سمت میز اصلی رفتم ک جلوش کلی لب تاب و کامپیوتر و وسایل هوشمند بود
مایکی: خب هینا حدود ساعت ۱۰ بیدار شده پس ی ربع قبلش باید چک کنم
زدم رو ساعت ۹ و ۴۵ دقیقه و فیلمو دیدم
کوکونوی ودرد اتاق شد و ۱۰ و ربع بیرون اومد انگار میدونست من یاعت ۱۰ و ۲۰ دقیقه میام ک دقیق برنامه ریزی کرده
مایکی: هع ... اصلا متوجه دوربین نشده .. کوکونوی خنگ .. معلوم نیست به هینا چی گفته ک اونو ناراحت کرده... کوکونوی ..تنها عشق زندگیمو ناراحت کردی.. زندگی برات نمیزارم
و از اتاق بیرون اومدم
ادامه دارد...
لایک و فالوووووو
۱۱.۸k
۳۰ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.